وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓ <8>
_________________
با صدای لونا دم گوشش به خودش اومد ...
لونا:برادر بریم!
باید شب توی قصر باشیماا(صدایآروم)
سریع از جاش بلند شد...
تهیونگ:خب .. ما یه کاری داریم باید بریم....
جونگکوک:باشه خدافظ
و بعد دست لونا رو گرفت و از لابی بیرون اومدن ...
همینطور که توی راهرو راه میرفتن شروع به حرف زدن با لونا کرد....
تهیونگ؛خواهر...امشب ملکه هم اونجا حضور داره...
لونا:چییییی؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:نگران نباش حواسم بهت هست...
لونا:ب..باش..مم..ممنون:)
وارد خونه شدن و به سمت اتاقشون رفتن ..
گردنبند هاشون رو برداشتن..
و توی گردنشون انداختن..
دست هم رو گرفتن و اون یکی دستشون رو روی گردنبندشون گذاشتن..
چند دیقه بعد هردو توی اتاقشون توی سرزمین فرشتگان بودن....
خب....
کامبک....
بعد یه مدت ..
بایبای
..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی:/
با صدای لونا دم گوشش به خودش اومد ...
لونا:برادر بریم!
باید شب توی قصر باشیماا(صدایآروم)
سریع از جاش بلند شد...
تهیونگ:خب .. ما یه کاری داریم باید بریم....
جونگکوک:باشه خدافظ
و بعد دست لونا رو گرفت و از لابی بیرون اومدن ...
همینطور که توی راهرو راه میرفتن شروع به حرف زدن با لونا کرد....
تهیونگ؛خواهر...امشب ملکه هم اونجا حضور داره...
لونا:چییییی؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:نگران نباش حواسم بهت هست...
لونا:ب..باش..مم..ممنون:)
وارد خونه شدن و به سمت اتاقشون رفتن ..
گردنبند هاشون رو برداشتن..
و توی گردنشون انداختن..
دست هم رو گرفتن و اون یکی دستشون رو روی گردنبندشون گذاشتن..
چند دیقه بعد هردو توی اتاقشون توی سرزمین فرشتگان بودن....
خب....
کامبک....
بعد یه مدت ..
بایبای
..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی:/
۷.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.